خواجوی کرمانی (غزلیات)/نفسی همدم ما باش که عالم نفسیست
ظاهر
نفسی همدم ما باش که عالم نفسیست | کان کسی نیست که هرلحظه دلش پیش کسیست | |||||
تو کجا صید من سوخته خرمن باشی | که شنیدست عقابی که شکار مگسیست | |||||
نه من دلشده دارم هوس رویت و بس | هر کرا هست سری در سر او هم هوسیست | |||||
از دل ما نشود یاد تو خالی نفسی | حاصل از عمر گرانمایهی ما خود نفسیست | |||||
تو نه آنی که شوی یک نفس از چشمم دور | کانکه او هر نفسی بر سر آبیست خسیست | |||||
دمبدم محترز از سیل سرشکم میباش | زانکه هر قطرهئی از چشمهی چشمم ارسیست | |||||
چون گرفتار توام دام دگر حاجت نیست | چه روی در پی مرغی که اسیر قفسیست | |||||
بت محمول مرا خواب ندانم چون برد | زانکه در هر طرفش ناله و بانگ جرسیست | |||||
کمترین بنده درگاه تو گفتم خواجوست | گفت گو بگذر از این در که مرا بنده یکیست |