خواجوی کرمانی (غزلیات)/نعلم نگر نهاده برآتش که عنبرست
ظاهر
نعلم نگر نهاده برآتش که عنبرست | وز طره طوق کرده که از مشک چنبرست | |||||
تعویذ دل نوشته که خط مسلسلست | شکر به می سرشته که یاقوت احمرست | |||||
زلف سیه گشوده که این قلب عقربست | روی چو مه نموده که این مهر انورست | |||||
در خواب کرده غمزه که جادوی بابلست | در تاب کرده طره که هندوی کافرست | |||||
برقع ز رخ گشاده که این باغ جنتست | وز لب شراب داده که این آب کوثرست | |||||
برطرف مه نشانده سیاهی که سنبلست | بر برگ گل فشانده غباری که عنبرست | |||||
موئی بباد داده که عود قماری است | زاغی بباغ برده که خال معنبرست | |||||
سیمین علم فراخته کاین سرو قامتست | وز قند حقه ساخته کاین تنگ شکرست | |||||
قوس قزح نموده که ابروی دلکشست | ابر سیه کشیده که گیسوی دلبرست | |||||
از شمع چهره داده فروغی که آتشست | برگوشوار بسته دروغی که اخترست | |||||
در جوش کرده چشمهی چشمم که قلزمست | در گوش کرده گفته خواجو که گوهرست |