خواجوی کرمانی (غزلیات)/نظری کن اگرت خاطر درویشانست
ظاهر
نظری کن اگرت خاطر درویشانست | که جمال تو ز حسن نظر ایشانست | |||||
روی ازین بندهی بیچارهی درویش متاب | زانکه سلطان جهان بندهی درویشانست | |||||
پند خویشان نکنم گوش که بی خویشتنم | آشنایان غمت را چه غم از خویشانست | |||||
بده آن بادهی نوشین که ندارم سرخویش | کانکه از خویش کند بیخبرم خویش آنست | |||||
حاصل از عمر بجز وصل نکورویان نیست | لیکن اندیشه ز تشویش بد اندیشانست | |||||
نکنم ترکش اگر زانکه به تیرم بزند | خنک آن صید که قربان جفا کیشانست | |||||
مرهمی بردل خواجو که نهد زانکه طبیب | فارغ از درد دل خستهی دل ریشانست |