خواجوی کرمانی (غزلیات)/نشان بی نشانان بی نشانیست
ظاهر
نشان بی نشانان بی نشانیست | زبان بی زبانان بی زبانیست | |||||
دوای دردمندان دردمندیست | سزای مهربانان مهربانیست | |||||
ورای پاسبانی پادشاهیست | بجای پادشاهی پاسبانیست | |||||
چو جانان سرگران باشد بپایش | سبک جان در نیفشاندن گرانیست | |||||
خوش آن آهوی شیرافکن که دایم | توانایی او در ناتوانیست | |||||
مگر پیروزهی خط تو خضرست | که لعلت عین آب زندگانیست | |||||
بلی صورت بود عنوان معنی | نه اینصورت که سر تا سر معانیست | |||||
سحر فریاد شب خیزان درین راه | تو پنداری درای کاروانیست | |||||
خط زرنگاریت بر صفحهی ماه | سوادی از مثال آسمانیست | |||||
مغان زنده دلرا خوان که در دیر | مراد از زندخوانی زنده خوانیست | |||||
چو خواجو آستین برعالم افشان | که شرط رهروان دامن فشانیست |