خواجوی کرمانی (غزلیات)/نالهئی کان ز دل چنگ برون میآید
ظاهر
نالهئی کان ز دل چنگ برون میآید | گر بدانی ز دل سنگ برون میآید | |||||
صورت عشق چه نقشیست که از پردهی غیب | هر زمانی بد گرینگ برون میآید | |||||
از نم دیده و خون جگر فرهادست | هر گل و لاله که از سنگ برون میآید | |||||
می چون زنگ بده کاینهی خاطر ما | باده میبیند و از زنگ برون میآید | |||||
دلم از پرده برون میرود از غایت شوق | هر نفس کان صنم شنگ برون میآید | |||||
هر که در میکده از پیر مغان خرقه گرفت | شاید ار چون قدح از رنگ برون میآید | |||||
میشود ساکن خاک در میخانهی عشق | هر که از خانه فرهنگ برون میآید | |||||
جان می گشت مگر دیدهی خواجو که ازو | دمبدم باده چون زنگ برون میآید |