خواجوی کرمانی (غزلیات)/میکشندم بخرابات و در آن میکوشند
ظاهر
میکشندم بخرابات و در آن میکوشند | که به یک جرعهی می آب رخم بفروشند | |||||
دیگران مست فتادند و قدح ما خوردیم | پختگان سوخته و افسرده دلان میجوشند | |||||
باده از دست حریفان ترشروی منوش | که بباطن همه نیشند و بظاهر نوشند | |||||
ایکه خواهی که ز می توبه دهی مستانرا | با زمانی دگر افکن که کنون بیهوشند | |||||
مطربان گر جگر چنگ چنان نخراشند | می پرستان جگر خسته چنین نخروشند | |||||
تا کی از مهر تو هرشب چو شفق سوختگان | خون چشم از مژه پاشند و بدامن پوشند | |||||
برفکن پرده ز رخسار که صاحبنظران | همه چشمند و اگر در سخن آئی گوشند | |||||
بلبلان چمن عشق تو همچون سوسن | همه تن جمله زبانند ولی خاموشند | |||||
عیب خواجو نتوان کرد که در مجلس ما | صوفیان نیز چو رندان همه دردی نوشند |