خواجوی کرمانی (غزلیات)/میدرم جامه و از مدعیان میپوشم
ظاهر
میدرم جامه و از مدعیان میپوشم | میخورم جامی و زهری بگمان مینوشم | |||||
من چو از باده گلرنگ سیه روی شدم | چه غم از موعظهی زاهد ازرق پوشم | |||||
هرکه از مستی و دیوانگیم نهیکند | گو برو با دگری گوی که من بیهوشم | |||||
باده مینوشم و از آتش دل میجوشم | مگر آن آب چو آتش بنشاند جوشم | |||||
هر دم ایشمع چرا سر دل آری بزبان | نه من سوخته خون میخورم و خاموشم | |||||
مطرب پردهسرا چون بخراشد رگ چنگ | نتوانم که من سوخته دل نخروشم | |||||
دامنم دوش گر از خون جگر پر میشد | این چه سیلست که امشب بگذشت از دوشم | |||||
یا رب آن باده نوشین ز کجا آوردند | که چنان مست ببردند ز مجلس دوشم | |||||
چون من از پای در افتادم و از دست شدم | دارم از لطف تو آن چشم که داری گوشم | |||||
طاقت بار فراق تو ندارم لیکن | چون فتادم چکنم میکشم و میکوشم | |||||
همچو خواجو دو جهان بی تو بیک جو نخرم | وز تو موئی به همه ملک جهان نفروشم |