خواجوی کرمانی (غزلیات)/میا در قلب عشق ایدل که بازی نیست جانبازی
ظاهر
میا در قلب عشق ایدل که بازی نیست جانبازی | مکن بر جان خویش آخر ز راه کین کمین سازی | |||||
همان بهتر که باز آئی از این پرواز بیحاصل | که کبک خسته نتواند که با بازان کند بازی | |||||
چو میسوزیم و میسازیم همچون عود در چنگت | چرا ای مطرب مجلس دمی با ما نمیسازی | |||||
چه باشد چون من نالان بضربت گشتهام قانع | اگر یک نوبتم در برکشی چون ساز و بنوازی | |||||
دلم را گر نمیخواهی که سوزی ز آتش سودا | ز خال عنبرین فلفل چرا بر آتش اندازی | |||||
بر افروزی روان حسن اگر عارض برافروزی | بر اندازی بنای عقل اگر برقع براندازی | |||||
چرا باید که خون عالمی ریزی و عالم را | ز مردم باز پردازی و با مردم نپردازی | |||||
نباشد عیب اگر گردم قتیل چشم خونخوارت | که هم روزی شهید آید به تیغ کافران غازی | |||||
بترک جان بگو خواجو گرت جانانه میباید | که در ملکی نشاید کرد سلطانی به انبازی |