خواجوی کرمانی (غزلیات)/من بیدل نگر از صحبت جانان محروم
ظاهر
من بیدل نگر از صحبت جانان محروم | تنم از درد به جان آمده وز جان محروم | |||||
خضر سیراب و من تشنه جگر در ظلمات | چون سکندر ز لب چشمهی حیوان محروم | |||||
آن نگینی که بدو بود ممالک بر پای | در کف دیو فتادست و سلیمان محروم | |||||
ای طبیب دل مجروح روا میداری | جان من خون شده از رنج و ز درمان محروم | |||||
خاشه چینان زمین روب سراپردهی انس | همه در بندگی و بنده ازینسان محروم | |||||
همچو پروانه نگر مرغ دل ریش مرا | بال و پر سوخته وز شمع شبستان محروم | |||||
ای مقیمان سر کوی سلاطین آخر | بنده تا کی بود از حضرت سلطان محروم | |||||
رحمت آرید برآن مرغ سحر خوان چمن | کو بماند ز گل و طرف گلستان محروم | |||||
عیب خواجو نتوان کرد اگرش جان عزیز | همچو یعقوب شد از یوسف کنعان محروم |