خواجوی کرمانی (غزلیات)/مستی ز چشم دلکش میگون یار جوی
ظاهر
مستی ز چشم دلکش میگون یار جوی | وز جام باده کام دل بیقرار جوی | |||||
اکنون که بانگ بلبل مست از چمن بخاست | با دوستان نشین و می خوشگوار جوی | |||||
گر وصل یار سرو قدت دست میدهد | چون سرو خوش برآی و لب جوبیار جوی | |||||
فصل بهار باده گلبوی لاله گون | در پای گل ز دست بتی گلعذار جوی | |||||
از باغ پرس قصه بتخانهی بهار | و انفاس عیسوی ز نسیم بهار جوی | |||||
ای دل مجوی نافهی مشکل ختا ولیک | در ناف شب دو سلسلهی مشکبار جوی | |||||
خود را ز نیستی چو کمر در میان مبین | یا از میان موی میانان کنار جوی | |||||
خواهی که در جهان بزنی کوس خسروی | در باز ملک کسری و مهر نگار جوی | |||||
بعد از هزار سال که خاکم شود غبار | بوی وفا ز خاک من خاکسار جوی | |||||
هر دم که بیتو بر لب سرچشمه بگذرم | گردد روان ز چشمهی چشمم هزار جوی | |||||
خواجو اگر چنانکه در این ره شود هلاک | خونش ز چشم جادوی خونخوار یار جوی |