خواجوی کرمانی (غزلیات)/مردان این قدم را باید که سر نباشد
ظاهر
مردان این قدم را باید که سر نباشد | مرغان این چمن را باید که پر نباشد | |||||
آن سر کشد درین کو کز خود برون نهد پی | وان پا نهد درین ره کش بیم سر نباشد | |||||
در راه عشق نبود جز عشق رهنمایی | زیرا که هیچ راهی بی راهبر نباشد | |||||
تیر بلای او را جز دل هدف نشاید | تیغ جفای او را جز جان سپر نباشد | |||||
هر کو قدح ننوشد صافی درون نگردد | وانکو نظر نبازد صاحب نظر نباشد | |||||
گر وصل پادشاهی حاصل کند گدایی | با دوست ملک عالم سهلست اگر نباشد | |||||
جز روی ویس رامین گل در چمن نبیند | پیش عقیق شیرین قدر شکر نباشد | |||||
چون طرهی تو یارا دور از رخ تو ما را | آمد شبی که آنرا هرگز سحر نباشد | |||||
از بنده زر چه خواهی زآنرو که عاشقانرا | بیرون ز روی چون زر وجهی دگر نباشد | |||||
هر کان دهن ببیند از جان سخن نگوید | وانکو کمر ببیند در بند زر نباشد | |||||
افتادهئی چو خواجو بیچارهتر نخیزد | و آشفتهئی ز زلفت آشفتهتر نباشد |