خواجوی کرمانی (غزلیات)/مرا وقتی نگاری خرگهی بود
ظاهر
مرا وقتی نگاری خرگهی بود | که قدش غیرت سرو سهی بود | |||||
نه از باغش مرا برگ جدایی | نه از سیبش مرا روی بهی بود | |||||
بشب روشن شدی راهم ز رویش | ز مویش گر چه بیم گمرهی بود | |||||
ز چشم آهوانش خواب خرگوش | نه از مستی ز عین روبهی بود | |||||
سخن کوته کنم دور از جمالش | مراد از عمر خویشم کوتهی بود | |||||
رخم پر ناردان میشد ز خوناب | که از نارش دمی دستم تهی بود | |||||
ز مردان رهش خواجو در این راه | کسی کو جان بداد آنکس رهی بود |