خواجوی کرمانی (غزلیات)/مراد بین که به پیش مرید باز آمد
ظاهر
مراد بین که به پیش مرید باز آمد | بشد چو جوهر فرد و فرید باز آمد | |||||
سعادتیست که آنکس که سعد اکبر ماست | بفال سعد برفت و سعید باز آمد | |||||
بعید نبود اگر جان ما شود قربان | چو یار ما ز دیاری بعید باز آمد | |||||
بگوی نوبت نوروز و ساز عید بساز | که رفت روزه و هنگام عید باز آمد | |||||
بگیر جامه و جامم بده که واعظ شهر | قدح گرفت و ز وعد وعید باز آمد | |||||
بیار باده که هر کو بشد ز راه سداد | بکوی میکده رفت و سدید باز آمد | |||||
فلک نگین سلیمان بدست آنکس داد | که از تتبع دیو مرید باز آمد | |||||
جهان مثال ارادت بنام آنکس خواند | که شد بملک مراد و مرید باز آمد | |||||
بجز مطاوعت و انقیاد سلطان نیست | عبادتی که بکار عبید باز آمد | |||||
کسیکه در صف عشق آمد و شهادت یافت | بشد بعزم غزا و شهید باز آمد | |||||
ز کوی محمدت انکس که خیمه بیرون زد | ذمیم رفت ولیکن حمید باز آمد | |||||
شد آشیانه وحدت مقام شهبازی | که از نشیمن کثرت وحید باز آمد | |||||
کسی که مرشد ارباب شوق شد خواجو | عبور کرد ز شد و رشید باز آمد |