خواجوی کرمانی (غزلیات)/ما هم از شب سایبان برآفتاب انداختست
ظاهر
ما هم از شب سایبان برآفتاب انداختست | سروم از ریحان تر برگل نقاب انداختست | |||||
برکنار لالهزار عارضش باد صبا | سنبل سیراب را در پیچ وتاب انداختست | |||||
حلقههای جعد چین بر چین مهفرسای را | یک بیک در حلق جانم چون طناب انداختست | |||||
تا کند مرغ دلم را چون کبوتر پای بند | برکنار دانه دام از مشک ناب انداختست | |||||
آندو هندوی سیه کار کمند انداز را | همچو دزدان بسته و برآفتاب انداختست | |||||
منکه چون زلفش شدم سرحلقهی شوریدگان | حلقه وارم بردر آیا از چه باب انداختست | |||||
مردم چشم ار ز چشم من بیفتد دور نیست | چون بخونریزی سپر بر روی آب انداختست | |||||
ساقی مستان که هوش می پرستان میبرد | گوئیا بیهوش دارو در شراب انداختست | |||||
در رهش خواجو بب دیده و خون جگر | دل چو دریا کرده و خر در خلاب انداختست |