خواجوی کرمانی (غزلیات)/ما قدح کشتی و دل را همچو دریا کردهایم
ظاهر
ما قدح کشتی و دل را همچو دریا کردهایم | چون صدف دامن پر از للی لالا کردهایم | |||||
خرقهی صوفی بخون چشم ساغر شسته ایم | دین و دنیا در سر جام مصفا کردهایم | |||||
عیب نبود گر ترنج از دست نشناسیم از آن | کز سر دیوانگی عیب زلیخا کردهایم | |||||
تا سواد خط مشکین تو بر مه دیدهایم | سر سودای ترا نقش سویدا کردهایم | |||||
وصف گلزار جمالت در گلستان خواندهایم | بلبل شوریده را سرمست و شیدا کردهایم | |||||
راستی را تا ببالای تو مائل گشتهایم | خانهی دل را چو گردون زیر و بالا کردهایم | |||||
هرشبی از مهر رخسار تو تا هنگام صبح | دیدهی اختر فشانرا در ثریا کردهایم | |||||
با شکنج زلف مشک آسای عنبر سای تو | هیچ بوئی میبری کامشب چه سودا کردهایم | |||||
اشک خواجو دامن دریا از آن گیرد که ما | از وطن با چشم گریان رو بدریا کردهایم |