خواجوی کرمانی (غزلیات)/ما ز رخ کار خویش پرده بر انداختیم
ظاهر
ما ز رخ کار خویش پرده بر انداختیم | با رخ دلدار خویش نرد نظر باختیم | |||||
مشعلهی بیخودی از جگر افروختیم | و آتش دیوانگی در خرد انداختیم | |||||
بر در ایوان دل کوس فنا کوفتیم | بر سر میدان جان رخش بقا تاختیم | |||||
گر سپر انداختیم چون قمر از تاب مهر | تیغ زبان بین چو صبح کز سر صدق آختیم | |||||
شمع دل افروختیم عود روان سوختیم | گنج غم اندوختیم با غم دل ساختیم | |||||
سر چو ملک بر زدیم از حرم سرمدی | تا علم مرشدی برفلک افراختیم | |||||
چون دم دیوانگی از دل خواجو زدیم | مست می عشق را مرتبه بشناختیم |