خواجوی کرمانی (غزلیات)/ما را ز پرده‌ی تو دل از پرده شد بدر

از ویکی‌نبشته
خواجوی کرمانی (غزلیات) از خواجوی کرمانی
(ما را ز پرده‌ی تو دل از پرده شد بدر)
  ما را ز پرده‌ی تو دل از پرده شد بدر بردار پرده‌ای ز پس پرده پرده در  
  گر ماه خوانمت نبود ماه سرو قد ور سرو گویمت نبود سرو سیمبر  
  کس ماه را ندید که پوشد زره ز مشک کس سرو را نگفت که بندد چو نی کمر  
  لعل تو شکریست ازو رفته آب قند خط تو طوطییست پرافکنده برشکر  
  جانم ز تاب مهر تو شمعیست در گداز چشمم ز شوق لعل تو درجیست پرگهر  
  عنقای قاف عشقم و عشق تو گوئیا مرغیست هر دو کون در آورده زیر پر  
  چون صبر نیست کز تو نظر برتوان گرفت یکباره بر مگیر ز بیچارگان نظر  
  ور زانکه از درم نتوانی درآمدن باری ز دل چگونه توانی شدن بدر  
  هر گه که در برابر خواجو گذر کنی صد بار باز در دل تنگش کنی گذر