خواجوی کرمانی (غزلیات)/ما حاصل از جهان غم دلبر گرفتهایم
ظاهر
ما حاصل از جهان غم دلبر گرفتهایم | وز جان به جان دوست که دل برگرفتهایم | |||||
زین در گرفتهایم بپروانه سوز عشق | چون شمع آتش دل ازین در گرفتهایم | |||||
با طلعتت ز چشمهی خور دست شستهایم | با پیکر تو ترک دو پیکر گرفتهایم | |||||
بر ما مگیر اگر ز پراکندگی شبی | آن زلف مشکبار معنبر گرفتهایم | |||||
تا همچو شمع از سر سر در گذشتهایم | هر لحظه سوز عشق تو از سر گرفتهایم | |||||
بی روی و قامت و لب جانبخش دلکشت | ترک بهشت و طوبی و کوثر گرفتهایم | |||||
چون دل اگر چه پیش تو قلب و شکستهایم | از رخ درست گوی تو در زر گرفتهایم | |||||
هشیار کی شویم که از ساقی الست | بر یاد چشم مست تو ساغر گرفتهایم | |||||
از خود گذشتهایم و چو خواجو ز کاینات | دل برگرفته و پی دلبر گرفتهایم |