خواجوی کرمانی (غزلیات)/ما به نظارهی رویت بجهان آمدهایم
ظاهر
ما به نظارهی رویت بجهان آمدهایم | وز عدم پی بپیت نعره زنان آمدهایم | |||||
چون دل گمشده را با تو نشان یافتهایم | از پی آن دل پرخون بنشان آمدهایم | |||||
گر برآریم فغان از غم دل معذوریم | کز فغان دل غمگین بفغان آمدهایم | |||||
زخم شمشیر ترا مرهم جان ساختهایم | لیکن از درد دل خسته بجان آمدهایم | |||||
قامت از غم چو کمان کرده و دل راست چو تیر | در صف عشق تو با تیر و کمان آمدهایم | |||||
بی تو از دوزخ و فردوس چه جوئیم که ما | هم ازین ایمن و هم فارغ از آن آمدهایم | |||||
چون نداریم سکون بی نظر مغبچگان | ساکن کوی خرابات مغان آمدهایم | |||||
اگر آن جان جهان تیغ زند خواجو را | گو بزن زانکه مبرا ز جهان آمدهایم |