خواجوی کرمانی (غزلیات)/ما بدرگاه تو از کوی نیاز آمدهایم
ظاهر
ما بدرگاه تو از کوی نیاز آمدهایم | به هوایت ز ره دور و دراز آمدهایم | |||||
قدحی آب که برآتش ما افشاند | که درین بادیه با سوز و گداز آمدهایم | |||||
بینوا گرد عراق ار چه بسی گردیدیم | راست از راه سپاهان بحجاز آمدهایم | |||||
غسل کردیم به خون دل و از روی نیاز | بعبادتگه لطفت بنماز آمدهایم | |||||
تا نسیم سمن از گلشن جان بشنیدیم | همچو مرغ سحری نغمه نواز آمدهایم | |||||
بیش ازین برگ چمن بود چو بلبل ما را | شاهبازیم کنون کز همه باز آمدهایم | |||||
همچو محمود نداریم سر ملکت و تاج | که گرفتار سر زلف ایاز آمدهایم | |||||
تا چه صیدیم که در چنگ پلنگ افتادیم | یا چه کبکیم که در چنگل باز آمدهایم | |||||
برگ خواجو اگر از لطف بسازی چه شود | کاندرین راه نه با توشه و ساز آمدهایم |