خواجوی کرمانی (غزلیات)/ماه من دوش سر از جیب ملاحت برکرد
ظاهر
ماه من دوش سر از جیب ملاحت برکرد | روز روشن ز حیا چادر شب برسر کرد | |||||
اندکی گل برخ خوب نگارم مانست | صبحدم باد صبا دامن او پر زر کرد | |||||
نتوانم که برآرم نفسی بی لب دوست | که قضا جان مرا در لب او مضمر کرد | |||||
پسته را با دهن تنگ تو نسبت کردم | رفت در خنده ز شادی مگرش باور کرد | |||||
هر زمان سنبل هندوی تو درتاب شود | که خرد نسبتم از بهر چه با عنبرکرد | |||||
آبرویم شده بر باد ز بی سیمی بود | سیم اشکست که کار رخ من چون زر کرد | |||||
هر میی کز کف ساقی غمت کردم نوش | گوئیا خون جگر بود که در ساغر کرد | |||||
دل خواجو که بجان آمده بود از غم عشق | خون شد امروز و سر از چشمهی چشمش برکرد |