خواجوی کرمانی (غزلیات)/ماه فرو رفت و آفتاب برآمد
ظاهر
ماه فرو رفت و آفتاب برآمد | شاهد سرمست من ز خواب برآمد | |||||
نرگس مستانه چون ز خواب برانگیخت | ولوله از جان شیخ و شاب برآمد | |||||
پیش جمالش ز رشک ماه فروشد | وز شکن زلفش آفتاب برآمد | |||||
صبحدم از لاله چون گلاله برافشاند | قرص مه از عنبرین حجاب برآمد | |||||
از شکن زلف روز پوش قمر ساش | چشمهی خورشید شب نقاب برآمد | |||||
عکس رخش چون در آب چشم من افتاد | بوی گل و نفحهی گلاب برآمد | |||||
مردم چشمم بب نیل فرو شد | کان خط نیلوفری ز آب برآمد | |||||
وقت صبوح از هوای مجلس عشاق | زمزمهی نغمهی رباب برآمد | |||||
مجلسیانرا ز جام بادهی نوشین | کام دل خسته از شراب برآمد | |||||
خواجو از آن جعد عنبرین چو سخن راند | از نفسش بوی مشک ناب برآمد |