خواجوی کرمانی (غزلیات)/لب چو بگشود ز تنگ شکرم یاد آمد
ظاهر
لب چو بگشود ز تنگ شکرم یاد آمد | چون سخن گفت ز درج گهرم یاد آمد | |||||
بجز از نرگس پرخواب و رخ چون خور او | تو مپندار که از خواب و خورم یاد آمد | |||||
هر سرشکی که ببارید ز چشمم شب هجر | بر زر از رشتهی للی ترم یاد آمد | |||||
زلف شبرنگ چو از عارض زیبا برداشت | در شب تیره فروغ قمرم یاد آمد | |||||
قامت سرو خرامان چو تصور کردم | راستی از قد آن سیمبرم یاد آمد | |||||
نسبت قد بلند تو چو کردم با سرو | سخن مردم کوته نظرم یاد آمد | |||||
رخ و زلف و دهن تنگ تو چون کردم یاد | از گل و سنبل و تنگ شکرم یاد آمد | |||||
حسن رخسار تو زینگونه که عالم بگرفت | صدمهی صیت شه دادگرم یاد آمد | |||||
خواجو از پردهی عشاق چو برداشت نوا | صبحدم نغمهی مرغ سحرم یاد آمد |