خواجوی کرمانی (غزلیات)/قلم گرفتم و میخواستم که بر طومار
ظاهر
قلم گرفتم و میخواستم که بر طومار | تحیتی بنویسم بسوی یار و دیار | |||||
برآمد از جگرم دود آه و آتش دل | فتاد در نی کلکم ز آه آتش بار | |||||
امید بود که کاری برآید از دستم | ز پا فتادم و از دست برنیامد کار | |||||
اگر چه باد بود پیش ما حکایت تو | برو نسیم و پیامی از آن دیار بیار | |||||
کدام یار که او بلبل سحر خوانرا | ز نوبهار دهد مژده جز نسیم بهار | |||||
ز دور چرخ فتادم بمنزلی که صبا | سوی وطن نبرد خاک من برون ز غبار | |||||
خیال روی نگارین آن صنم هر دم | کنم بخون جگر بر بیاض دیده نگار | |||||
دلم به سایهی دیوار او بود مائل | در آن زمان که گل قالبم بود دیوار | |||||
میان او بکنارت کجا رسد خواجو | کزین میان نتواند رسید کس بکنار |