خواجوی کرمانی (غزلیات)/فروغ عارض او یا سپیده سحرست

از ویکی‌نبشته
خواجوی کرمانی (غزلیات) از خواجوی کرمانی
(فروغ عارض او یا سپیده سحرست)
  فروغ عارض او یا سپیده سحرست که رشک طلعت خورشید و طیره‌ی قمرست  
  لطیفه‌ئیست جمالش که از لطافت و حسن ز هر چه عقل تصور کند لطیف‌ترست  
  برون ز نرگس پرخواب و روی چون خور دوست گمان مبر که مرا آرزوی خواب و خورست  
  ز هر که از رخ زیبای او خبر پرسم چونیک بنگرم آنهم ز شوق بیخبرست  
  اگر چه مایه‌ی خوبی لطافتست ولیک ترا ورای لطافت لطیفه‌ی دگرست  
  بدین صفت زتکبر بدوستان مگذر اگر چه عمر عزیزی و عمر بر گذرست  
  بهر کجا که نظر می‌کنم ز غایت شوق خیال روی توام ایستاده در نظرست  
  اگر تو شور کنی من ترش نخواهم شد که تلخ از آن لب شیرین مقابل شکرست  
  ز بی زریست که آب رخم رود بر باد اگر چه کار رخ از سیم اشک همچو زرست  
  مرا هر آینه لازم بود جلای وطن چرا که مصلحت کار بیدلان سفرست  
  ز بحر شعر مر او را بسی غنیمتهاست که از لطافت خواجو سفینه پرگهرست