خواجوی کرمانی (غزلیات)/فروغ عارض او یا سپیده سحرست
ظاهر
فروغ عارض او یا سپیده سحرست | که رشک طلعت خورشید و طیرهی قمرست | |||||
لطیفهئیست جمالش که از لطافت و حسن | ز هر چه عقل تصور کند لطیفترست | |||||
برون ز نرگس پرخواب و روی چون خور دوست | گمان مبر که مرا آرزوی خواب و خورست | |||||
ز هر که از رخ زیبای او خبر پرسم | چونیک بنگرم آنهم ز شوق بیخبرست | |||||
اگر چه مایهی خوبی لطافتست ولیک | ترا ورای لطافت لطیفهی دگرست | |||||
بدین صفت زتکبر بدوستان مگذر | اگر چه عمر عزیزی و عمر بر گذرست | |||||
بهر کجا که نظر میکنم ز غایت شوق | خیال روی توام ایستاده در نظرست | |||||
اگر تو شور کنی من ترش نخواهم شد | که تلخ از آن لب شیرین مقابل شکرست | |||||
ز بی زریست که آب رخم رود بر باد | اگر چه کار رخ از سیم اشک همچو زرست | |||||
مرا هر آینه لازم بود جلای وطن | چرا که مصلحت کار بیدلان سفرست | |||||
ز بحر شعر مر او را بسی غنیمتهاست | که از لطافت خواجو سفینه پرگهرست |