خواجوی کرمانی (غزلیات)/غرهی ما جز آن عارض شهرآرا نیست
ظاهر
غرهی ما جز آن عارض شهرآرا نیست | شاخ شمشاد چو آن قامت سروآسا نیست | |||||
روج بخشست نسیم نفس باد بهار | لیک چون نکهت انفاس تو روحافزا نیست | |||||
باغ و صحرا اگر از روضهی رضوان بابیست | بی تو ما ار هوس باغ و سر صحرا نیست | |||||
در چمن سرو سرافراز که کارش بالاست | سرفرازست ولی چون تو سهی بالا نیست | |||||
گرچه دانم که تو داری دل ریشم یارا | با تو چون فاش بگویم که مرا یارانیست | |||||
بر وچودم به خیال سرزلف سیهت | نیست موئی که درو حلقهئی از سودانیست | |||||
امشب از دست مده وقت و ز فردا بگذر | که شب تیرهی سودازده را فردا نیست | |||||
چند گوئی که ز گیسوی بتان دست بدار | که ترا قصهی درازست و مرا پروا نیست | |||||
مدتی شد که ز دل نام و نشان نشنیدم | زانکه عمریست کزو نام و نشان پیدا نیست | |||||
زشت خوئی نپسندند ز ارباب جمال | کانکه زیباست ازو عادت بد زیبا نیست | |||||
تا شدی حلقه بگوش لب لعلش خواجو | کیست کو للی الفاظ ترا لالا نیست |