خواجوی کرمانی (غزلیات)/عشقست که چون پرده ز رخ باز گشاید
ظاهر
عشقست که چون پرده ز رخ باز گشاید | در دیدهی صاحبنظران حسن نماید | |||||
حسنست که چون مست به بازار برآید | در پردهئی هر زمزمهی عشق سراید | |||||
گر عشق نباشد کمر حسن که بندد | ور حسن نباشد دل عشق از چه گشاید | |||||
گر صورت جانان نبود دل که ستاند | ور واسطهی جان نبود تن به چه پاید | |||||
خورشید که در پردهی انوار نهانست | گر رخ ننماید دل ذره که رباید | |||||
بی مهر دل سوخته را نور نباشد | روشن شود آن خانه که شمعیش درآید | |||||
گر ابر نگرید دل بستان ز چه خندد | ور می نبود زنگ غم از دل چه زداید | |||||
خواجو اگر از عشق بسوزند چو شمعت | خوش باش که از سوز دلت جان بفزاید | |||||
خواهی که در آئینه رخت خوب نماید | آئینه مصفا و رخ آراسته باید |