خواجوی کرمانی (غزلیات)/طوطی از پستهی تنگ تو شکر گرد آورد
ظاهر
طوطی از پستهی تنگ تو شکر گرد آورد | چشمم از درج عقیق تو گهر گرد آورد | |||||
صد دل خسته بهر موئی از آن زلف دراز | مهر رخسار تو در دور قمر گرد آورد | |||||
مردم چشم من از بهر نثار قدمت | ای بسا در که درین قصر دو در گرد آورد | |||||
گنج قارون چو درین ره به پشیزی نخرند | رخ زردم بچه وجه اینهمه زر گرد آورد | |||||
خبرت هست که چندین دل صاحبنظران | نرگس مست تو هنگام نظر گرد آورد | |||||
چرخ پیروزه ز خون جگر فرهادست | آن همه لعل که بر کوه و کمر گرد آورد | |||||
در سر چشم جفا دیدهی خون افشان کرد | دل من هر چه بخوناب جگر گرد آورد | |||||
گرم کن بزم طرب را که شب مشک فروش | رخت سودا بدم سرد سحر گرد آورد | |||||
خسرو آنست که چون ملک وصالت دریافت | لعل شیرین ترا دید و شکر گرد آورد | |||||
دلم این لحظه بدست آر که جانم ز درون | کرد ترتیب ره و بار سفر گرد آورد | |||||
چشم خواجو چو رخ آورد بدریای سرشک | سوی بحرین شد و للی تر گرد آورد |