خواجوی کرمانی (غزلیات)/طره مشکین نباشد بر رخ جانان غریب
ظاهر
طره مشکین نباشد بر رخ جانان غریب | زانک نبود سنبل سیراب در بستان غریب | |||||
ای که گفتی گرد لعلش خط مشگین از چه روست | خضر نبود برکنار چشمهی حیوان غریب | |||||
گر بنالم در هوای طلعتش عیبم مکن | در بهاران نبود از مرغ چمن افغان غریب | |||||
سنبلش بیوجه نبود گر بود شوریده حال | زانک افتادست چون هند و بترکستان غریب | |||||
ور دلم در چین زلفش بس غریب افتاده است | در دلم نبود غمش چون گنج در ویران غریب | |||||
برغریبان رحمت آور چون غریبی در جهان | زانک نبود از خداوند کرم احسان غریب | |||||
چشم مستت گر بریزد خون هر بیچارهئی | چاره نبود زانک نبود فتنه از مستان غریب | |||||
گر به شمشیرم کشی حکمت روان باشد ولیک | بر گدا گر رحمت آرد نبود از سلطان غریب | |||||
در رهت خواجو بتلخی جان شیرین داد و رفت | هر گز آمد در دلت کایا کجا رفت آن غریب |