خواجوی کرمانی (غزلیات)/طره بفشان و مرا بیش پریشان مگذار
ظاهر
طره بفشان و مرا بیش پریشان مگذار | پرده بگشای و مرا بسته هجران مگذار | |||||
ماه را از شکن سنبل شبگون بنمای | لاله را این همه در سایهی ریحان مگذار | |||||
زلف مشکین که چنین برقدمت دارد سر | بیش ازینش چو من خسته پریشان مگذار | |||||
هر که از مهر تو چون ذره شود سرگردان | دورش از روی چو خورشید درفشان مگذار | |||||
کام جانم ز نمکدان عقیقت شکریست | آخر این حسرتم اندر دل بریان مگذار | |||||
من سرگشته چو سردر سر زلفت کردم | دست من گیر و مرا بی سر و سامان مگذار | |||||
منکه از پسته و بادام تو دورم باری | دست بیگانه بدان سیب زنخدان مگذار | |||||
باغبان را اگر از غیرت بلبل خبرست | گودگر باد صبا را بگلستان مگذار | |||||
منکه با زلف چو چوگان تو گوئی نزدم | بیش ازین گوی دلم در خم چوگان مگذار | |||||
خواجو ار خلوت دل منزل یارست ترا | عام را گرد سراپردهی سلطان مگذار |