خواجوی کرمانی (غزلیات)/صبحست ساقیا می چون آفتاب کو
ظاهر
صبحست ساقیا می چون آفتاب کو | خاتون آب جامهی آتش نقاب کو | |||||
چون لعل آبدار ز چشمم نمیرود | از جام لعل فام عقیق مذاب کو | |||||
در ماندهایم با دل غمخواره می کجاست | در آتشیم با جگر تشنه آب کو | |||||
اکنون که مرغ پردهی نوروز میزند | ای ماه پرده ساز خروش رباب کو | |||||
دردیکشان کوی خرابات عشق را | بیرون ز گوشهی جگر آخر کباب کو | |||||
گفتم چو بخت خویش مگر بینمت بخواب | لیکن ز چشم مست تو پروای خواب کو | |||||
خواجوکه یک نفس نشدی خالی از قدح | مخمور تا بچند نشیند شراب کو |