خواجوی کرمانی (غزلیات)/صبحدم دل را مقیم خلوت جان یافتم
ظاهر
صبحدم دل را مقیم خلوت جان یافتم | از نسیم صبح بوی زلف جانان یافتم | |||||
چون بمهمانخانهی قدسم سماع انس بود | آسمان را سبزهای برگوشهی خوان یافتم | |||||
باغ جنت را که طوبی زو گیاهی بیش نیست | شاخ برگی بر کنار طاق ایوان یافتم | |||||
عقل کافی را که لوح کاف و نون محفوظ اوست | درمقام بیخودی طفل دبستان یافتم | |||||
خضر خضراپوش علوی چون دلیل آمد مرا | خویشتن را بر کنار آب حیوان یافتم | |||||
طائر جان کوتذرو بوستان کبریاست | در ریاض وحدتش مرغ خوش الحان یافتم | |||||
چون در این مقصورهی پیروزه گشتم معتکف | قطب را در کنج خلوت سبحه گردان یافتم | |||||
در بیابانی کزو وادی ایمن منزلیست | روح را هارون راه پور عمران یافتم | |||||
بسکه خواندم لاتذر بر خویش و گشتم نوحه گر | خویشتن را نوح و آب دیده طوفان یافتم | |||||
گر بگویم روشنت دانم که تکفیرم کنی | کاندرین ره کافری را عین ایمان یافتم | |||||
چشم خواجو را که در بحرین بودی جوهری | در فروش رستهی بازار عمان یافتم |