خواجوی کرمانی (غزلیات)/شبی با یار در خلوت مرا عیشی نهانی بود
ظاهر
شبی با یار در خلوت مرا عیشی نهانی بود | که مجلس با وجود او بهشت جاودانی بود | |||||
عقیقش از لطافت در قدح چون عکس میافکند | می اندر جام یاقوتی تو گوئی لعل کانی بود | |||||
جهان چونروز روشن بود بر چشمم شب تاری | تو گوئی شمع رخسارش چراغ آسمانی بود | |||||
ز آه و اشک میگونم شبی تا روز در مجلس | سماع ارغنونی و شراب ارغوانی بود | |||||
چو خضرم هر زمان میشد حیات جاودان حاصل | که می در ظلمت شب عین آب زندگانی بود | |||||
خیال قد سرو آساش چون در چشم من بنشست | مرا بر جویبار دیده سرو بوستانی بود | |||||
میانش را نشان هستی اندر نیستی جستم | چودیدم در کنار آنرا نشان از بی نشانی بود | |||||
چنان کاندر پریشانی سرافرازی کند زلفش | توانایی چشم ساحرش در ناتوانی بود | |||||
چوچشم خواجوی دلخسته گاه گوهر افشانی | همه شب کار لعل آبدارش درفشانی بود |