خواجوی کرمانی (غزلیات)/شاید آنزلف شکن بر شکن ار میشکنی
ظاهر
شاید آنزلف شکن بر شکن ار میشکنی | دل ما را مشکن بیش بپیمان شکنی | |||||
کار زلف سیه ار سر ز خطت برگیرد | چشم بر هم نزنی تا همه بر هم نزنی | |||||
گر چه سر بر خط هندوی تو دارد دایم | ای بسا کار سر زلف که در پا فکنی | |||||
از چه در تاب شو دهر نفسی گر بخطا | نسبت زلف تو کردند بمشک ختنی | |||||
وصف بالای بلندت بسخن ناید راست | راستی دست تو بالاست ز سرو چمنی | |||||
چون لب لعل تو در چشم من آید چه عجب | گرم از چشم بیفتاد عقیق یمنی | |||||
گر چه تلخست جواب از لب شورانگیزت | آب شیرین برود از تو بشکر دهنی | |||||
هر شبم آه جگر سوز کند همنفسی | هر دمم کلک سیه روی کند همسخنی | |||||
چشم خواجو چو سر درج گهر بگشاید | از حیا آب شود رستهی در عدنی |