خواجوی کرمانی (غزلیات)/شام شکستگان را هرگز سحر نباشد
ظاهر
شام شکستگان را هرگز سحر نباشد | وز روز تیره روزان تاریکتر نباشد | |||||
هر کو ز جان برآمد از دست دل ننالد | وانکو ز پا درآمد در بند سر نباشد | |||||
پیر شرابخانه از بادهی مغانه | تا بیخبر نگردد صاحب خبر نباشد | |||||
در بزم درد نوشان زهد و ورع نگنجد | در عالم حقیقت عیب و هنر نباشد | |||||
هر کو رخ تو جوید از مه سخن نگوید | وانکو قد تو بیند کوته نظر نباشد | |||||
در اشک و روی زردم سهلست اگر ببینی | زانرو که چشم نرگس بر سیم و زر نباشد | |||||
یک شمه زین شمائل در شاخ گل نیابی | یک ذره زین ملاحت در ماه و خور نباشد | |||||
مطبوعتر ز قدت سرو سهی نخیزد | شیرین تر از دهانت تنگ شکر نباشد | |||||
چون عزم راه کردم بنمود زلف و عارض | یعنی قمر به عقرب روز سفر نباشد | |||||
گفتم دل من از خون دریاست گفت آری | همچون دل تو بحری در هیچ بر نباشد | |||||
گفتم که روز عمرم شد تیره گفت خواجو | بالاتر از سیاهی رنگی دگر نباشد |