خواجوی کرمانی (غزلیات)/سوز غم تو آتشم از جان بر آورد
ظاهر
سوز غم تو آتشم از جان بر آورد | مهر تو دودم از دل بریان بر آورد | |||||
چشم پرآب ما چو ز بحرین دم زند | شور از نهاد قلزم و عمان بر آورد | |||||
گردون لاجورد بدور عقیق تو | بس خون لعل کز جگر کان بر آورد | |||||
مرغ دلم زعشق گلستان عارضت | هر دم هوا بگیرد و افغان بر آورد | |||||
ما را بباد داد و گر آن کفر زلف تست | این مان بتر بود که ز ایمان بر آورد | |||||
هر لحظه چشم ترک تو چون کافران مست | خنجر بقصد خون مسلمان بر آورد | |||||
با کوه اگر صفت کنم از شوق کازرون | آه از دل شکستهی نالان بر آورد | |||||
گر اشتیاق کعبه برینسان بود بسی | ما را بگرد کوه و بیابان بر آورد | |||||
خواجو چنین که چشمهی خونبار چشم تست | هر دم معینست که طوفان برآورد |