خواجوی کرمانی (غزلیات)/سنبلش برگ ارغوان بگرفت
ظاهر
سنبلش برگ ارغوان بگرفت | سبزهاش طرف گلستان بگرفت | |||||
برشکر طوطیش نشیمن کرد | بر قمر زاغش آشیان بگرفت | |||||
دور از آن روی بوستان افروز | لاله را دل ز بوستان بگرفت | |||||
چون شبش گرد ماه خرمن کرد | آه من راه کهکشان بگرفت | |||||
هندوی قیرگون او بکمند | قیروان تا بقیروان بگرفت | |||||
چون زتنگ شکر شکر میریخت | سخنش تنگ در دهان بگرفت | |||||
دل بیمار من بخونخواری | خوی آن چشم ناتوان بگرفت | |||||
آتش طبع و آب دیدهی من | همچو باد صبا جهان بگرفت | |||||
خواجو از جان خسته دل برداشت | زانکه بی او دلش ز جان بگرفت |