خواجوی کرمانی (غزلیات)/سلامی به جانان فرستادهام
ظاهر
سلامی به جانان فرستادهام | به آرام دل جان فرستادهام | |||||
زهی شوخ چشمی که من کردهام | که جان را بجانان فرستادهام | |||||
شکسته گیاهی من خشک مغز | بگلزار رضوان فرستادهام | |||||
تو این بیحیایی نگر کز هوا | سوی بحر باران فرستادهام | |||||
مرا شرم بادا که پای ملخ | بنزد سلیمان فرستادهام | |||||
به تحفه کهن زنگی مست را | به اردوی خاقان فرستادهام | |||||
عصا پاره ئی از کف عاصی | بموسی عمران فرستادهام | |||||
غباری فرو رفته از آستان | بایوان کیوان فرستادهام | |||||
ز سرچشمهی پارگین قطرهئی | سوی آب حیوان فرستادهام | |||||
کهن خرقهی مفلسی ژنده پوش | بتشریف سلطان فرستادهام | |||||
سخنهای خواجو ز دیوانگی | یکایک بدیوان فرستادهام |