خواجوی کرمانی (غزلیات)/سخن یار ز اغیار بباید پوشید
ظاهر
سخن یار ز اغیار بباید پوشید | قصهی مست ز هشیار بباید پوشید | |||||
خلعت عاشقی از عقل نهان باید داشت | کان قباییست که ناچار بباید پوشید | |||||
ذره چون لاف هواداری خورشید زند | مهرش از سایهی دیوار بباید پوشید | |||||
تا بخون جگر جام بیالایندش | جامهی کعبه ز خمار بباید پوشید | |||||
بوسهئی خواستمش گفت بپوش از زلفم | گنج اگر میبری از مار بباید پوشید | |||||
ضعفم از چشم تو زانروی نهان میدارد | که رخ مرده ز بیمار بباید پوشید | |||||
تیغ مژگان چه کشی در نظر مردم چشم | خنجر از مردم خونخوار بباید پوشید | |||||
چهرهی زرد من و روی خود از طره بپوش | که زر و سیم ز طرار بباید پوشید | |||||
دیده بنگر که فرو خواند روان سر دلم | گر چه دانست که اسرار بباید پوشید | |||||
نامهی دوست بدشمن چه نمایی خواجو | سخن یار از اغیار بباید پوشید |