خواجوی کرمانی (غزلیات)/سخنی گفتم و صد قول خطا کردم گوش
ظاهر
سخنی گفتم و صد قول خطا کردم گوش | قدحی خوردم و صد نیش جفا کردم نوش | |||||
من همان لحظه که بر طلعتش افکندم چشم | گفتم این فتنه ندارد دل مسکینان گوش | |||||
چون ننالم که چو از پرده برون آید گل | نتواند که شود بلبل بیچاره خموش | |||||
با چنین شرطه ازین ورطه برون نتوان شد | خاصه کشتی خلل آورده و دریا در جوش | |||||
آخر ای باده پرستان ره میخانه کجاست | تا کنم دلق مرقع گروه باده فروش | |||||
یا رب آن می ز کجا بود که دوش آوردند | که چنان مست ببردند مرا دوش بدوش | |||||
چون کشم بار فراق تو بدین طاقت وصبر | چون دهم شرح جفای تو بدین دانش و هوش | |||||
حلقهی زلف رسن تاب گرهگیر ترا | شد دل خسته سرگشتهی من حلقه بگوش | |||||
اگرت پیرهن صبر قبا شد خواجو | دامن یار بدست آر و ز اغیار بپوش |