خواجوی کرمانی (غزلیات)/سبحان من تقدس بالعز و الجلال
ظاهر
سبحان من تقدس بالعز و الجلال | سبحان من تفرد بالجود و الجمال | |||||
آن مالکی که ملکت او هست بر دوام | وان قادری که قدرت او هست بر کمال | |||||
سلطان بی وزیر و جهاندار لم یزل | دیان بی نظیر و خداوند لا یزال | |||||
گویای بی تلفظ و بینای بی بصر | دانای بی تفکر و دارای بی ملال | |||||
سبیح بلبل سحری حی لا ینام | ورد زبان کبک دری رب ذوالجلال | |||||
حرفیست کاف و نون ز طوامیر صنع او | وز قاف تا بقاف برین حرف گشته دال | |||||
از آب لطف او متبسم شود ریاض | وز باد قهر او متزلزل شود جبال | |||||
در گوش آسمان کشد از زر مغربی | هر مه به امر کن فیکون حلقهی ملال | |||||
گاهی ز ماه نو کند ابروی زال زر | گاهی از آفتاب کشد تیغ پور زال | |||||
کیوان بحکم اوست برین برج پاسبان | بهرام از امر اوست برین قلعه کوتوال | |||||
ای قصر کبریای تو محفوظ از انهدام | وی ملک بی زوال تو محروس از انتقال | |||||
وی بوستان لطف تو بی وصمت ذبول | وی آفتاب لطف تو بی نسبت زوال | |||||
ایوان وحدت تو مبرا از انحطاط | وارکان قدرت تو معرا از اختلال | |||||
بشکسته در قفای تو شهباز عقل پر | و افکنده در هوای تو سیمرغ وهم بال | |||||
بر دوش روز خاوری از شب فکنده زلف | بر روی صبح مشرقی از شام کرده خال | |||||
وهم از سرادقات جلال تو قاصرست | ور عقل ره برد بتو نبود بجز خیال | |||||
خواجو گر التماس ازین در کند رواست | از پادشه اجابت و از بندگان سال |