خواجوی کرمانی (غزلیات)/ز شهریار که آید که حال یار بگوید
ظاهر
ز شهریار که آید که حال یار بگوید | رسد به بنده و رمزی ز شهریار بگوید | |||||
بعندلیب نسیمی ز گلستان برساند | بمرغ زار حدیثی ز مرغزار بگوید | |||||
هر آنچه گوید از اوصاف دلبران دل رامین | ز حسن ویس گل اندام گلعذار بگوید | |||||
بدان قرار که دلبستگی نماید و فصلی | از آن دو زلف پریشان بیقرار بگوید | |||||
بگو که پردهسرا ساز را بساز درآرد | مگر ترانهئی از قول آن نگار بگوید | |||||
کدام ذره که از آفتاب روی بتابد | کدام یار که ترک دیار یار بگوید | |||||
چه سود نرگس سرمست را نصیحت بلبل | که هیچ فائده نبود اگر هزار بگوید | |||||
کسیکه در دم صبح از خمار جان به لب آرد | کجا به ترک می لعل خوشگوار بگوید | |||||
ز نوبهار چه پرسد نشان روی تو خواجو | چرا که باد بود هر چه نوبهار بگوید |