خواجوی کرمانی (غزلیات)/ز زلف و روی تو خواهم شبی و مهتابی
ظاهر
ز زلف و روی تو خواهم شبی و مهتابی | که با لب تو حکایت کنم ز هر بابی | |||||
خیال روی تو چون جز بخواب نتوان دید | شب فراق دریغا اگر بود خوابی | |||||
کنونکه تشنه بمردیم و جان بحلق رسید | براه بادیه ما را که میدهد آبی | |||||
هنوز تشنهی آن لعل آبدار توام | ز چشمم ار چه ز سر برگذشت سیلابی | |||||
اگر چه پیش کسانی خلاف امکانست | که تشنه جان بلب آرد میان غرقابی | |||||
معینست کزین ورطه جان برون نبرم | که نیست بحر غمم را بدیده پایابی | |||||
ز شوق نرگس مستت خطیب جامع شهر | چو چشم شوخ تو مستست پیش محرابی | |||||
رموز حالت مجذوب را چه کشف کند | کسی که او متعلق نشد بقلابی | |||||
بیا که خون دل از سر گذشت خواجو را | مگر بدست کند از لب تو عنابی |