خواجوی کرمانی (غزلیات)/ز تو با بتو راز گویم بزبان بیزبانی
ظاهر
ز تو با بتو راز گویم بزبان بیزبانی | بتو از تو راه جویم بنشان بینشانی | |||||
چه شوی ز دیده پنهان که چو روز مینماید | رخ همچو آفتابت ز نگاه آسمانی | |||||
تو چه معنی لطیفی که مجرد از دلیلی | تو چه آیتی شریفی که منزه از بیانی | |||||
ز تو دیده چون بدوزم که توئی چراغ دیده | ز تو کی کنار گیرم که تو در میان جانی | |||||
همه پرتو و تو شمعی همه عنصر و تو روحی | همه قطره و تو بحری همه گوهر و تو کانی | |||||
چو تو صورتی ندیدم همه مو به مو لطایف | چو تو صورتی نخواندم همه سر بسر معانی | |||||
بجنایتم چه بینی بعنایتم نظر کن | که نگه کنند شاهان سوی بندگان جانی | |||||
بجز آه و اشک میگون نکشد دل ضعیفم | بسماع ارغنونی و شراب ارغوانی | |||||
دل دردمند خواجو به خدنگ غمزه خستن | نه طریق دوستانست و نه شرط مهربانی |