خواجوی کرمانی (غزلیات)/ز آتشکده و کعبه غرض سوز ونیازست
ظاهر
ز آتشکده و کعبه غرض سوز ونیازست | وانجا که نیازست چه حاجت بنمازست | |||||
بی عشق مسخر نشود ملک حقیقت | کان چیز که جز عشق بود عین مجازست | |||||
چون مرغ دل خستهی من صید نگردد | هرگاه که بینم که درمیکده بازست | |||||
آنکس که بود معتکف کعبهی قربت | در مذهب عشاق چه محتاج حجازست | |||||
هر چند که از بندگی ما چه برآید | ما بنده آنیم که او بنده نوازست | |||||
دائم دل پرتاب من از آتش سودا | چون شمع جگر تافته در سوز و گدازست | |||||
میسوزم و میسازم از آن روی که چون عود | کار من دلسوخته از سوز بسازست | |||||
حال شب هجر از من مهجور چه پرسی | کوتاه کن ای خواجه که آن قصه درازست | |||||
خواجو چکند بیتو که کام دل محمود | از مملکت روی زمین روی ایازست |