خواجوی کرمانی (غزلیات)/زهی مستی من ز بادام مستش
ظاهر
زهی مستی من ز بادام مستش | شکست دل از سنبل پرشکستش | |||||
فرو بسته کارم ز مشکین کمندش | پراکنده حالم ز مرغول شستش | |||||
تنم موئی از سنبل لاله پوشش | دلم رمزی از پستهی نیست هستش | |||||
خمیده قد چنبر از چین جعدش | شکسته دلم بستهی زلف پستش | |||||
شب تیره دیدم چو رخشنده ماهش | ز می مست و من فتنهی چشم مستش | |||||
چو شمعی فروزنده شمعی بپیشش | چو گلدستهئی دستهای گل بدستش | |||||
قمر بندهی مهر تابنده بدرش | حبش هندوی زنگی بت پرستش | |||||
چو بنشست گفتم که بنشیند آتش | کنون فتنه برخاستست از نشستش | |||||
چو ریحان او دسته میبست خواجو | دل خسته در زلف سرگشته بستش |