خواجوی کرمانی (غزلیات)/زهی ز بادهی لعلت در آتش آب زلال
ظاهر
زهی ز بادهی لعلت در آتش آب زلال | یکی ز حلقهی بگوشان حاجب تو هلال | |||||
ندای عشق چو در داد خال مشکینت | بگوش جان من آمد ز روضه بانگ بلال | |||||
تو کلک منشی تقدیر بین بدان خوبی | نهاده بر سر نون خط تو نقطهی خال | |||||
چودر خیال خیال آید آن خیال چو موی | نرفت یکسر مو نقشش از خیال خیال | |||||
منال بلبل بیدل چو میشود حاصل | ترا بکام دل از بوستان عشق منال | |||||
اگر ز کوی تو دورم نمیشوم نومید | چرا که مرد بهمت بود چو مرغ ببال | |||||
ترا حرام نباشد که خون ما ریزی | که هست پیش خداوند خون بنده حلال | |||||
چنان بچشمهی نوش تو آرزومندم | که راه بادیه مستسقیان بب زلال | |||||
ز من چه دید که هردم که آید از کویت | چو باد بگذرد از پیش من نسیم شمال | |||||
رساندهام بکمال از محبت تو سخن | اگر چه گفتهی خواجو کجا رسد بکمال | |||||
شب فراق بگفتیم ترک صبح امید | جزای آنکه نگفتیم شکر روز وصال |