خواجوی کرمانی (غزلیات)/زهی روی دل افروزت چراغ و چشم هر دیده
ظاهر
زهی روی دل افروزت چراغ و چشم هر دیده | مرا صد چشمه در چشم و ترا صد دیده در دیده | |||||
نکرده در جهان کامی بجز وصلت تمنا دل | ندیده بر فلک روزی چو رخسارت قمر دیده | |||||
من از آن گوی سیمینت چو چوگان گشته سرگشته | وزان چوگان مشکینت بسر چون گوی گردیده | |||||
کنار از من چه میجوئی بیا بنگر که بی رویت | کنارم میکند هر شب پر از خون جگر دیده | |||||
از آن مثل تو در عالم نیامد در نظر ما را | که بی روی تو بر عالم نیاندازد نظر دیده | |||||
ببوی آنکه هم روزی برآید اختر بختم | ز مهرم اختر افشاند همه شب تا سحر دیده | |||||
برون از اشک رخسارم نباشد وجه سیم و زر | ولی هرگز کجا باشد ترا بر سیم و زر دیده | |||||
گناه ار دیده کرد اول چرا تهمت نهم بر دل | ور از دل در وجود آمد چه تاوانست بر دیده | |||||
ز دست چشم خون افشان ز سر بگذشت سیلابم | ببین آخر که خواجو را چه میآرد بسر دیده |