خواجوی کرمانی (غزلیات)/زهی ربوده خیال تو خوابم از دیده
ظاهر
زهی ربوده خیال تو خوابم از دیده | گشوده آتش مهر تو آبم از دیده | |||||
فروغ روی تو تا دیدهام ز زیر نقاب | نمیرود همه شب آفتابم از دیده | |||||
چو رنگ و بوی گل و سنبل تو کردم یاد | گلم ز یاد برفت و گلابم از دیده | |||||
شب دراز ندانم دو چشم جادویت | چه سحر کرد که بربود خوابم از دیده | |||||
ز دست دیده و دل در عذاب میبودم | چو دل نماند کنون در عذابم از دیده | |||||
ندانم از من بیدل چه دید مردم چشم | که ریخت خون دل دردیابم از دیده | |||||
بدیده دیده خون ریزم ار بریزد خون | چو در دو دیده توئی رخ نتابم از دیده | |||||
چه کیمیاست غمت کز خواص او خیزد | زرم ز چهره و سیم مذابم از دیده | |||||
بشد چو لعل تو بگشود درج لل را | گهر ز خاطر و در خوشابم از دیده | |||||
گهی که جام صبوحی کشم بود حاصل | کبابم از دل ریش و شرابم از دیده | |||||
حدیث لعل تو خواجو چو در میان آورد | فتاد دانهی یاقوت نابم از دیده |