خواجوی کرمانی (غزلیات)/زهی اشکم ز شوق لعل میگون تو عنابی
ظاهر
زهی اشکم ز شوق لعل میگون تو عنابی | مرا دریاب و آب چشم خون افشان که دریابی | |||||
تو گوئی لعبت چشمم برون خواهد شد از خانه | که بر نیل و نمک پوشد قبای موج سیمابی | |||||
اگر عناب دفع خون کند از روی خاصیت | کنارم از چه رو گردد ز خون دیده عنابی | |||||
ز شوق سیب سیمینت سرشکم بر رخ چون زر | بدان ماند که در آبان نشیند ژاله برآبی | |||||
چرا هرلحظه چون طاوس در بوم دگر گردی | چرا هر روز چون خورشید بر بامی دگر تابی | |||||
ترا ای نرگس دلبر چو عین فتنه میبینم | چگونه فتنه بیدارست و چون بختم تو در خوابی | |||||
تو نیز ای ابر آب خویشتن ریزی اگر هر دم | دم از گوهر زنی با چشم دربارم ز بی آبی | |||||
برو خواجو که تا هستی نباشی خالی از مستی | اگر پیوسته چون چشم بتان در طاق محرابی | |||||
بگردان جام و در چرخ آر سر مستان مهوش را | که جز بر خون هشیاران نگردد چرخ دولابی |